انتخابهای سخت (20)
کتاب «انتخابهای سخت» نوشته هیلاری رودهام کلینتون وزیر امور خارجه سابق آمریکاست که در آن به شرح انتخابهای سخت و دشوار خود در طول دوران مسئولیتش پرداخته است. این کتاب در شش فصل به نگارش در آمده است و نویسنده سعی کرده شرح نسبتاً مفصلی از مراودات دیپلماتیک و دشواریهای گزینههای پیش روی خود را تصویر نماید. سیاست روز به طور روزانه بخشهایی از ترجمه این کتاب را منتشر خواهد کرد.
۳۵۰
جنگ صلیبی فرانسوی یا ائتلاف بینالمللی؟
او طیف گستردهای از کشورهای اروپایی و عربی را به فرانسه دعوت کرده بود تا در جلسه فوری روز یکشنبه ۱۹ مارس شرکت نموده و درباره پیاده کردن قطعنامه سازمان ملل گفتوگو کنند. ترکیه که از متحدین ناتو بود، بدون رودربایستی دعوت نشده بود. پیش از این هم البته بین سارکوزی و اردوغان نخستوزیر ترکیه به دلیل مخالفت فرانسه برای پیوستن این کشور به اتحادیه اروپا تنش وجود داشت. اردوغان پس از آن، درباره لیبی محتاطانه سخن میگفت و سارکوزی برای کنار گذاشتن او از ائتلاف کار کرده بود. ممانعت سارکوزی اردوغان را خشمگین کرد و حتی موجب شد او آشکارتر علیه دخالت نظامی موضعگیری کند.
هنگامی که با داوود اوغلو وزیر امور خارجه ترکیه صحبت کردم تلاش نمودم برخی از جراحات را التیام بخشم. نگرانی من بیجا نبود و او کاملا ناراحت بود. به او گفتم: «اول از همه باید بگویم برای اینکه شما به ائتلاف دعوت شوید سخت کار کردم.» او منطقی گله کرد که: «ما انتظار داریم اقدام نظامی از طریق ناتو انجام شود و ناگهان در پاریس جلسهای برگزار میشود و ما دعوت نمیشویم.» آیا این جنگ صلیبی فرانسوی است یا ائتلاف بینالمللی؟ توضیح دادم که این اجلاس توسط فرانسه سازماندهی شد اما شدیداً اصرار داشتیم که خود عملیات نظامی توسط ناتو انجام شود.
در پاریس پیام رئیسجمهور اوباما درباره انتظارمان از دیگران برای پیشقدم شدن را ارائه کردم. درست پس از نشستن هواپیما در فرودگاه بود که «ابز» (وزیر امور خارجه امارات) زنگ زد. همانطور که قبلا توضیح دادم این گفتوگو به مکالمهای سخت تبدیل شد زیرا او تهدید کرد به دلیل انتقاد آمریکا از اقدامات آنها در بحرین، امارات متحده عربی از عملیات لیبی خارج خواهد شد.
سپس پیش از آغاز رسمی جلسه، سارکوزی، من و دیوید کامرون را کنار کشید و محرمانه به ما گفت هواپیماهای فرانسه به سمت لیبی پرواز کردهاند. وقتی جماعت بیشتری متوجه شدند که فرانسه پیش از زمان مقتضی دست به حمله زده است، اعتراضات بالا گرفت. سیلویو برلوسکونی، نخستوزیر ایتالیا که انگیزهای قوی و اشتیاق داشت مانند سارکوزی در مرکز توجهات قرار گیرد، علیالخصوص از این اقدام عصبانی شد. نظری غیررسمی وجود داشت که قدرتهای استعماری گذشته باید برای حل بحرانها در مناطق تحت تصرف پیشین خود باید پیشقدم باشند. به همین دلیل بود که بعدها فرانسه اولین کشوری بود که به «مالی» و جمهوری آفریقای مرکزی سرباز اعزام کرد. در مورد لیبی که مستعمره سابق ایتالیا بود، برلوسکونی احساس میکرد ایتالیا باید در خطمقدم باشد نه فرانسه. علاوه بر این، به دلیل موقعیت راهبردی لیبی در مدیترانه، ایتالیا سکوی پرتاب بیشتر پروازها به لیبی بود. ایتالیا پیش از این تعدادی از پایگاههای نیروی هوایی خود را به روی جنگندههای متحدین ما باز کرده بود.
اکنون برلوسکونی احساس میکرد توسط سارکوزی تحتالشعاع قرار گرفته و تهدید کرد از ائتلاف خارج شده و دسترسی به پایگاههای هوایی کشورش را متوقف خواهد کرد. جدای از غرور جریحهدار شده ایتالیا، برلوسکونی و دیگران دلایلی منطقی برای دغدغه داشتند.
351
جهنمی در آسمان به وجود خواهد آمد
جدای از غرور جریحهدار شده ایتالیا، برلوسکونی و دیگران دلایلی منطقی برای دغدغه داشتند. ما در بالکان و افغانستان آموخته بودیم که همکاری در عملیات نظامی چندملیتی پیچیده است. تا زمانی که خطوط فرماندهی و کنترل شفاف با همکاری همه برای پیادهسازی راهبردی مشابه وجود نداشته باشد، کار به سردرگمی خطرناکی منتهی میشود. تصور کنید چند کشور مختلف هواپیماهای جنگی خود را بدون هماهنگی با یکدیگر و برنامه پروازها، اهداف و قواعد تعامل به لیبی اعزام کنند. جهنمی در آسمان به وجود خواهد آمد و در نتیجه به دلیل اشتباه، افراد زیادی کشته خواهند شد.
از آنجا که ما حائز بیشترین قابلیتها بودیم، ایالات متحده نقش رهبری برای هماهنگی امور را آغاز کرد. گام منطقی بعدی این بود که سازماندهی مداخله نظامی را به ناتو واگذار کنیم. پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) پیش از این دارای فرماندهی نظامی یکپارچه بود و تجربه هماهنگی در جنگهای قبلی را داشت. سارکوزی اما این ایده را نپسندید. برای آغاز، این کار ممکن بود به معنای کسر شأن فرانسه باشد. او همچنین فکر میکرد حمله ناتو به لیبی باعث فاصله گرفتن از جهان عرب خواهد شد که برای متقاعد کردن دیگر کشورها به حمله نظامی پیش از رایگیری سازمان ملل در این مورد کمک کرده بودند. قطر و امارات متحده عربی که وعده کرده بودند برای کمک به ایجاد منطقه پرواز ممنوع به لیبی هواپیما اعزام کنند، آیا زیر پرچم ناتو هم این کار را میکردند؟ افزون بر این، ناتو براساس اجماع عملیات میکند و بدین معنی است که هر یک از اعضاء از جمله ترکیه میتواند مانع آن شود. ما در سازمان ملل سخت کار کرده بودیم تا مجوز درج عبارت «همه اقدامات ضروری» در قطعنامه را برای حمایت از غیرنظامیان بگنجانیم. در این صورت بود که میتوانستیم مانع حملات هواپیماهای قذافی به شهرهای شورشیان شویم - اینکه ما قادر باشیم تانکها و سربازان او را پیش از رسیدن به بنغازی متوقف کنیم، حیاتی بود. برخی آن را «منطقه ممنوع زمینی» نامگذاری کرده بودند اما اردوغان و دیگران تنها بر منطقه پرواز ممنوع بدون حملات هوا به زمین تاکید میکردند. سارکوزی نگران بود اگر ناتو عملیات را انجام دهد، نتیجه کار چیزی جز تماشای سوختن بنغازی در آتش نباشد.
اجلاس پاریس بدون توافق بر سر اینکه پس از مرحله نخست مداخله نظامی به رهبری آمریکا باید چه کاری انجام شود پایان یافت. اما در حالی که نیروهای قذافی در حال پیشروی و جتهای فرانسوی در آسمان بودند، زمانی برای تردید باقی نمانده بود.
مقابل دوربینها ظاهر شدم و اعلام کردم: «آمریکا قابلیتهای منحصر به فردی دارد و ما برای کمک به متحدین اروپایی و کانادایی و نیز شرکای عرب به منظور متوقف کردن خشونتهای بیشتر علیه غیرنظامیان از جمله ایجاد موثر منطقه پرواز ممنوع، از این قابلیتها استفاده خواهیم کرد.» چند ساعت بعد، ناوهای نیروی دریایی آمریکا از دریای مدیترانه بیش از یکصد موشک کروز شلیک کرد که به سمت سامانه دفاع هوایی داخل لیبی و ستونهای بلند خودروهای زرهی که به سمت بنغازی پیشروی میکردند نشانهگیری شده بود.
352
فرانسویها دست از رئیسبازی بر نمیداشتند
رئیسجمهور اوباما که به برزیل سفر کرده بود گفت: «میخواهم مردم آمریکا بدانند که استفاده از زور گزینه اول ما نیست و انتخابی نیست که به سادگی آن را اتخاد کرده باشم.» اما در ادامه گفت: «اقدام نظامی پیامدهایی دارد، قطعنامه جامعه بینالمللی باید اجرا شود. این امر، دلیل ائتلاف ماست.»
طی هفتاد و دو ساعت بعد، تمام سیستم دفاع هوایی لیبی با موفقیت نابود شد و مردم بنغازی از ویرانی قریبالوقوع نجات یافتند. رئیسجمهور اوباما بعدها به صورت غیرمنصفانهای مورد انتقاد قرار گرفت که «از پشت صحنه فرماندهی میکرد.» واقعاً این عبارت احمقانهای بود. آمریکا سهم عمدهای از فرماندهی را برعهده داشت - از خط مقدم گرفته تا جناحین و سایر مسیرهای دیگر تا اجازه این ماموریت کسب شود و برای ممانعت از کشته شدن دهها هزار نفر، به سرانجام برسد. هیچ کشور دیگری نمیتوانست نقشی که ما ایفاء کردیم را انجام دهد، هم از نظر قابلیتهای نظامی برای وارد آوردن اولین ضربه قاطع به نیروهای قذافی و هم به لحاظ ظرفیت دیپلماتیک برای ایجاد و حفظ ائتلافی گسترده.
متاسفانه روابط داخلی ائتلاف طی چند روز پس از آن، رو به وخامت گذاشت. روز دوشنبه، تنها دو روز پس از اجلاس پاریس، نمایندگان ناتو در بروکسل گردهم آمدند تا اختلافات را حل کنند. اما طولی نکشید که در جلسه دلخوری پیش آمد و سفیر فرانسه با عصبانیت از اتاق بیرون رفت. هر دو طرف اختلاف، شرایط تنشزای پیشین را وخیمتر کردند. همانطور که انتظار داشتیم، ترکها اصرار داشتند ماموریت ناتو پارامترهای محدودی داشته باشد و فرانسویها هم دست از رئیسبازی بر نمیداشتند. دوشنبه صبح رئیسجمهور اوباما به اردوغان زنگ زد تا اهمیت «تمام اقدامات مورد نیاز» را برای او توضیح دهد و بر اهمیت اینکه این اقدامات شامل اعزام نیروی زمینی به جهت حمله نمیشود، تاکید کند. پس از آن با سارکوزی صحبت کرد که مایل بود به شرط اینکه فرانسه، انگلیس و سایر کشورها «منطقه ممنوع زمینی» را به صورت تهاجمی تر برقرار کنند، ایجاد منطقه پرواز ممنوع را به ناتو واگذار نماید. از منظر ما، ایجاد دو ماموریت موازی مملو از مشکلات بالقوه بود. اما ما هم با سارکوزی موافق بودیم که نمیتوانیم نیروهای زمینی قذافی را در حالی که اجتماعات شورشیان را تهدید به نابودی میکرد، هدف قرار ندهیم.
دوشنبه شب، حادثهای وحشتناک، مخاطرات را برای همه ما افزایش داد. یک فروند جنگنده اف -۱۵ موسوم به «ایگل(عقاب)» که دو خلبان آمریکایی به نامهای سرگرد «کنت هارنی» و کاپیتان «تایلر استارک» هدایت آن را برعهده داشتند در شرق لیبی حوالی نیمه شب دچار نقص فنی شد. درست بعد از انداختن یک بمب پانصد پوندی بر روی هدف، دم جت، از کنترل خارج شد. دو خلبان از هواپیما بیرون پریدند اما پارگی چتر «استارک» او را از مسیر فرود منحرف کرد.
«هارنی» ظرف مدت کوتاهی پس از سقوط هواپیما توسط تیم جستوجو و نجات آمریکا نجات پیدا کرد اما «استارک» گم شد. من درباره این خلبان بیست و هفت ساله اهل «لیتلتون» کلرادو که در صحرای لیبی گم شده بود نگران بودم.
353
تماس با مرکز عملیات وزارت خارجه
«هارنی» ظرف مدت کوتاهی پس از سقوط هواپیما توسط تیم جستوجو و نجات آمریکا نجات پیدا کرد اما «استارک» گم شد. من درباره این خلبان بیست و هفت ساله اهل «لیتلتون» کلرادو که در صحرای لیبی گم شده بود نگران بودم.
«استارک» به طرز شگفتانگیزی توسط شورشیان لیبی اهل بنغازی که دوست ما بودند پیدا شد. آنها به یک معلم زبان زنگ زده بودند که به آنجا برود و با او صحبت کند. معلوم شد آن معلم که «بوبکر حبیب» نام داشت روابط نزدیکی با اعضای سفارت آمریکا دارد. تمام کارکنان سفارت لیبی را ترک کرده بودند اما «بوبکر» شماره آنها را داشت و توانسته بود با مرکز عملیات وزارت خارجه تماس بگیرد. در طول مدت تماس با مرکز عملیات، وزارت خارجه هم اطلاعات را به پنتاگون منتقل نموده بود، مقدمات نجات استارک هم ترتیب داده شد. در این میان، بوبکر او را با خودرو به هتلی در بنغازی برده بود و در آنجا پزشکان پارگی تاندون زانو و مچ پای او را درمان کردند. او بعدها در مصاحبه با مجله «ونیتی فیر» گفت شورشیان را اینگونه راهنمایی کرده است: «ما یک خلبان آمریکایی در اینجا داریم. اگر دستگیر شود یا کشته شود، عملیات پایان مییابد. پس مراقب باشید در سلامت و امنیت باشد.» مردم لیبی از استارک تشکر فراوانی کردند و از مداخله آمریکا که آنها را از شرّ سربازان قذافی حفظ کرده بود، ابراز قدردانی نمودند.
در واشنگتن همه ما نفس راحتی کشیدیم. در همان زمان، خطوط یک مصالحه احتمالی را ترسیم کردم که ممکن بود بتواند بنبست موجود میان متحدین ما را باز کند. اگر ترکیه موافقت میکرد که اجرای منطقه ممنوع زمینی را وتو نکند - مجبور نبود در رای گیری شرکت کند بلکه کافی بود ممتنع باقی بماند - در نتیجه میتوانستیم فرانسه را متقاعد کنیم که فرماندهی و کنترل عملیات را به ناتو واگذار کند.
«آندرس فوگ راسموسن» به من گزارش داد با ترکها صحبت کرده و شنیده است عربها با شرکت در عملیات نظامی به رهبری ناتو مخالفتی ندارند که این امر یکی از نگرانیهای بزرگ سارکوزی بود. بعداً مشخص شد، وقتی راسموسن تماس گرفته بود او در دفتر داوود اوغلو در آنکارا حضور داشته است. داوود اوغلو گوشی را به او داد تا وزیر اماراتی مستقیماً اعلام رضایت کند. نظر قطر و اتحادیه عرب هم مثبت بود. من از راسموسن پرسیدم: «آیا این مطلب را با فرانسه هم در میان گذاشتهای؟» او پاسخ داد: «جواب فرانسه این بود که آنچه عربها در محافل خصوصی میگویند یک حساب دارد و چیزی که علنی اعلام میکنند حساب دیگر.» گفتم خودم با داوود اوغلو صحبت میکنم تا ببینم میتوانیم عربها را به اعلام علنی حمایتشان متقاعد کنیم یا خیر.
وقتی با داوود اوغلو تماس گرفتم، تاکید کردم ایالات متحده موافقت کرده است که ناتو باید فرماندهی و کنترل عملیات را برعهده داشته باشد و گفتم: «میخواهیم تا جایی که مقدور است تحویل مسئولیتها روان و بدون اشکال باشد. ما فرماندهی واحدی در صحنه عملیاتی میخواهیم. نیاز داریم تا از همه جوانب کار از جمله یکپارچه شدن ماموریت حفاظت از غیرنظامیان مطمئن شویم.
354
معتقدم ما بین خودمان تفاهم داریم
این بدان معنا بود که هم منطقه پرواز ممنوع و هم منطقه ممنوع زمینی را توامان ایجاد کنیم. داوود اوغلو موافقت کرد. او گفت: «باید یک مرکز فرماندهی و کنترل وجود داشته باشد و آن هم باید زیر نظر ناتو باشد. این امر برای مردم لیبی مهم است. اگر این عملیات زیر چتر سازمان ملل باشد و ناتو تحت حمایت این سازمان عملیات کند هیچکس آن را جنگ صلیبی یا نبرد شرق در برابر غرب نخواهد دانست.»
من به «آلن ژوپه» وزیر امور خارجه اسبق فرانسه هم زنگ زدم. او به من گفت: «فکر میکنم ما برای پذیرش مصالحه تحت شرایطی خاص آمادگی داشته باشیم.» اگر ناتو میخواهد عملیات نظامی را انجام دهد، فرانسه خواهان این است که یک کمیته دیپلماتیک جداگانه متشکل از تمام کشورهایی که در آن شرکت میکنند از جمله اعراب تشکیل شود تا خطمشی سیاستگذاریها تعیین گردد. معتقد بودم این سخن، رویکردی متواضعانه است که باید قادر باشیم با آن همراه شویم.
برای اینکه توافق قطعی شود، کنفرانس تلفنی با فرانسویها، ترکها و انگلیسیها ترتیب دادم. گفتم: «معتقدم ما بین خودمان تفاهم داریم. اما من فقط میخواهم مطمئن شوم. این حیاتی است که همه ما در ناتو مسئولیت اجرای منطقه پرواز ممنوع را بپذیریم و از غیرنظامیان در لیبی محافظت کنیم. سپس محتاطانه به موضوع مصالحه پرداختم. در پایان مکالمه همه ما به توافق رسیدیم. «ژوپه» هنگامی که میخواست تلفن را قطع کند گفت: «احسنت !»
اندکی بعد ناتو فرماندهی و کنترل رسمی عملیاتی که به نام «عملیات محافظ متحد» مشهور شد را برعهده گرفت. ایالات متحده به ارائه اطلاعات حیاتی و اطلاعات نظارتی که راهنمای حملات هوایی بود و همچنین سوختگیری هوایی که اجازه میداد هواپیماهای متحدانمان مدت طولانیتری را در آسمان باقی بمانند، کمک کرد. اما اکثریت قریب به اتفاق سورتیهای پروازی توسط کشورهای دیگر انجام شد.
حمله نظامی به لیبی بیشتر از آنچه که ما امیدوار بودیم یا انتظارش را داشتیم به طول انجامید با این حال، در شیب لغزنده اعزام نیروی زمینی آنچنان که برخی نگرانش بودند، نیفتادیم. در مواردی هم ائتلاف نیازمند سلاح میشد که مقدار مناسبی سلاح و جلب حمایت برای تامین سلاح مورد نیاز به منظور مشارکت تمام شرکایمان را ترتیب میدادیم. اواخر تابستان ۲۰۱۱، شورشیان نیروهای رژیم را وادار به عقب نشینی کردند. آنها در اواخر ماه اوت طرابلس را تصرف و قذافی و خانوادهاش به بیابان فرار کردند. انقلاب پیروز شد و کار دشوار بناکردن کشوری جدید میتوانست آغاز شود.
در اواسط اکتبر، در حالی که طرابلس آزاد شده و قذافی فراری بود، تصمیم گرفتم خودم به لیبی سفر کنم تا حمایت آمریکا از دولت انتقالی جدید را اعلام نمایم. در حالی که لیبی پر از موشکهای دوش پرتاب و زمین به هوا شده بود، پرواز هواپیمای ۷۵۷ آبی و سفید رنگ که نام «ایالات متحده آمریکا» از دم تا نوک آن را مزین کرده بود، هنوز هم خطرناک بود، بنابراین، نیروی هوایی یک فروند هواپیمای ترابری «سی-۱۷» مجهز به قابلیتهای دفاعی را برای پرواز صبحگاهی از «مالت» به «طرابلس» آماده کرد.
355
هی هیلاری داری چیکار میکنی؟
درست قبل از پرواز، «دیانا واکر» عکاس مجله تایمز در حالی که من مشغول چک کردن گوشی بلکبری بودم، فوراً عکس گرفت. در کمال تعجب، عکس او بعدها به یکی از عکسهای مشهور اینترنت تبدیل شد و به یک «الگوی رفتاری» به نام «پیامکهای هیلاری» مشهور گردید. ایده این کار ساده بود: کاربران اینترنت عکسم در حالی که موبایل در دست دارم با عکس فرد معروفی دیگری که او هم گوشی به دست است را در کنار هم قرار میدهند و جملات بامزهای که بیانگر پیامکهای فرضی بین من و آن فرد است را در آن عکس فوتوشاپی مینویسند. اولین نمونه، رئیسجمهور اوباما را نشان میداد که روی کاناپه لم داده بود و میگفت: «هی هیلاری، داری چیکار میکنی؟» پاسخ فرضی من این بود: «دنیا رو میچرخانم.» سرانجام خودم تصمیم گرفتم وارد این کار سرگرمکننده شوم. نسخهای از سخنان عامیانه اینترنتی که خودم آنها را ساخته بودم را به طراحان این الگوی رفتاری دادم که ترجمه یکی از آنها این بود: «عاشق سایتتون هستم!» من همچنین سازندگان سایت «پیامکهای هیلاری» را که دو جوان متخصص در رشته روابط عمومی بودند به نامهای «آدام اسمیت» و «استیسی لمب» در واشنگتن را دعوت کردم که در وزارت خارجه به دیدنم بیایند. یک عکس سهتایی گرفتیم که همزمان در حال چک کردن تلفنهای همراهمان بودیم.
وقتی که «واکر» در حال گرفتن عکس بود، سرگرمی، کماهمیتترین موضوعی بود که در ذهن میپروراندم. در حال آماده شدن برای روزی خستهکننده در کشوری جنگزده با دولتی جدید بودم که مدت کمی در قدرت بود و حتی تجربه اندکی در کشورداری داشت.
پس از فرود بدون دردسر، درب هواپیمای «سی -۱۷» باز شد و جماعتی از جنگجویان مسلح که محاسن داشتند را از فراز پلههای هواپیما دیدم که به انتظار ایستاده بودند. آنها اهل «زنتان» بودند، شهری جنگزده در مناطق کوهستانی شمال غربی که یکی از مهمترین مناطق حساس انقلاب به حساب میآمد. براساس تقسیمبندی دشوار قدرت بین شبهنظامیان که کنترل طرابلس را در دست داشتند، تیپ زنتان مسئولیت فرودگاه را برعهده داشت. تیم محافظ من به اندازه خودم از دیدن آنها نگران بودند. نفس عمیقی کشیدم و شروع به پایین آمدن از پلهها کردم. در کمال تعجب شبهنظامیان شعار «اللهاکبر» و «آمریکا» را سر دادند. آنها دستانشان را با علامت «وی به معنای پیروزی» بلند کرده بودند و تکان میدادند. طولی نکشید که این مردان سرزنده و شاد کوهستان اطرافم را گرفتند. چندین نفر از آنان سلاحهای اتوماتیک خود را به دوستانشان دادند تا در حالیکه به زور خودشان را در کنارم جا میدادند، عکس بگیرند؛ بقیه هم آهسته به روی شانهام میزدنند و با من دست میدادند.
«کرت السون»، رئیس تیم محافظین من خونسرد بود اما تصور میکنم در پایان این ماموریت چند تار مویش سفید شد.
آنها سلاحهای خود را برداشتند و سوار بر خودروهای شاسی بلند و وانتهایی شدند که پر از سلاحهای سنگین بود. در داخل شهر کاروان خودروهای من را در شهر اسکورت کردند. با حالت تهاجمی ترافیک را باز میکردند و هر جا که به کنار خودروی من میرسیدند با هیجان دست تکان میدادند.
356
ما هیچ گروه سیاسی نداریم
خیابانهای طرابلس پوشیده شده بود از شعارهای دیواری انقلابی، برخی در هجو قذافی و برخی دیگر حاکی از شادی پیروزی و شعارهای شورشیان بودند. طولی نکشید که به دفتر بزرگ یک موسسه خیریه اسلامی رسیدم که دولت جدید از آنجا به عنوان مقرّ موقت استفاده میکرد.
پس از ملاقات با مصطفی عبدالجلیل، رئیس شورای ملی انتقالی، به دفتر جبریل، رهبر شورشیان که دوبار در پاریس با او ملاقات کرده بودم و اکنون نخستوزیر دولت موقت بود، رفتم. با چهرهای گشاده با من احوالپرسی کرد و گفت: «از اینکه اینجا در خاک لیبی آزاد ایستادهام، به خود میبالم.»
در ملاقات با جلیل و جبریل درباره چالشهای فراوان پیشروی دولت جدید گفتوگو کردیم. در صدر لیست چالشهایی که آنها لیست کرده بودند، ادامه تهدیدات از سوی قذافی و وفادارانش به چشم میخورد. به آنها اطمینان دادم که ناتو به ماموریتش برای حمایت از غیرنظامیان لیبی تا زمانی که دیکتاتور سابق پیدا شود و به طور کامل شکست بخورد، ادامه خواهد داد. سپس من نگرانی دیگری را مطرح کردم.
اولین مسئولیت هر دولتی فراهم کردن امنیت و اجرای نظم و قانون است. این امر در لیبی چالشی بزرگ بود. برخلاف مصر، جایی که ارتش و نیروهای نظامی و امنیتی پس از سقوط مبارک، تا حد زیادی بدون تغییر باقی مانده بودند، در لیبی، خلاء مهمی در این رابطه وجود داشت. حضور بسیاری از گروههای مسلح مستقل در طرابلس و در سراسر کشور به اندازه جنگجویان شبهنظامی زنتان که روحیهای بالا و دوستانه داشتند، پایدار نبود. گردآوردن شبهنظامیان تحت ارتشی واحد به فرماندهی مقامات غیرنظامی، برقراری حکومت قانون، جلوگیری از انتقام و اجرای خودسرانه عدالت و جمعآوری سلاحهای موجود که به کشور سرازیر شده بود، از امور حیاتی بودند. ایالات متحده آماده بود به دولت جدید در تمامی این حوزهها کمک کند، اما برای انجام این کار باید یکی از آنها رهبری کشور را در دست میگرفت (انتخابات برگزار میشد). جبریل و سایرین به علامت توافق سری تکان دادند و وعده کردند آن را در اولویت قرار دهند.
پس از اتمام این جلسات به سرعت به سالن کنفرانس دانشگاه طرابلس برای گفتوگو با دانشجویان و فعالان جامعه مدنی رفتم. قذافی هر آنچه میتوانست برای تضعیف حضور گروههای داوطلب، سازمانهای مردم نهاد، رسانههای مستقل و سازمانهای ناظر بر دولت که جامعه مدنی را شکل میدادند، انجام داده بود. امیدوار بودم آنها برای ایفای نقشی مثبت در مرحله آتی لیبی مایل و توانا باشند. تاریخ نشان داده است برکنار کردن حاکمی مستبد یک مسئله است و ایجاد دولتی که مظهر مردم آن کشور باشد، موضوعی دیگر است.
دموکراسی با چالشهای جدی در لیبی روبرو بود. آیا آینده این کشور با سلاح شبهنظامیان شکل میگرفت یا آرمانهای مردمش؟ دانشجویان و فعالان یکی پس از دیگری بر میخواستند و سوالات اندیشمندانه و عملی درباره چگونگی ساخته شدن دموکراسی جدید میپرسیدند. نظر زنی جوان که در رشته مهندسی تحصیل میکرد این بود: «ما هیچ گروه سیاسی نداریم.» او سوال کرد که چگونه «باید مردم لیبی را تشویق کنیم در زندگی سیاسی مشارکت بیشتری داشته باشند؟ باید این را هم در نظر داشته باشیم ما ظرف دو سال یا کمتر باید پارلمان و رئیسجمهور خود را انتخاب نماییم.»
357
سفارت موقت آمریکا در اتاق پذیرایی منزل «جین»
زن جوان دیگری که دانشجوی پزشکی بود برخاست و اینطور آغاز کرد: «ما در موضوع دموکراسی بسیار تازهکار هستیم. به نظر شما چه گامهایی میتوانیم برداریم تا آزادیبیان را در هویت مردم لیبی ریشهدار کنیم؟» این جوانان به شدت مایل بودند در «کشوری عادی و طبیعی» زندگی کنند که در آن به اقتصاد جهانی و تمام حقوقی که میدانستند مردم آمریکا و سراسر جهان مدتهای طولانی از آن بهرهمند بودهاند، دسترسی داشته باشند. آنها بر خلاف جوانانی که در کشور همسایه یعنی مصر دیده بودم، مشتاق بودند اختلافات را کنار بگذارند، از خارج درس بگیرند و در فرایند سیاسی مشارکت داشته باشند. لیبی آزاد راهی طولانی در پیش داشت - آنها اساساً در ابتدای راه بودند - اما این جوانان، با اندیشه و عزم خود برای ساختن آینده کشورشان، من را تحت تاثیر قرار داده بودند.
پیش از ترک طرابلس، به بیمارستانی محلی برای ملاقات با مجروحان غیرنظامی و نظامی که در انقلاب علیه قذافی مجروح شده بودند رفتم. با مردان جوانی صحبت کردم که اعضای بدن خود را از دست داده بودند و پزشکان و پرستاران از تلفاتی که دیده بودند میگفتند. وعده کردم ایالات متحده تجهیزات پزشکی را برای آنان فراهم خواهد کرد و حتی برخی بیماران بدحال را با هواپیما به بیمارستانهای آمریکا خواهد برد.
دیدار آخر من با «جین کرتز» در خانهاش در لیبی بود که تبدیل به سفارت موقت آمریکا شده بود. در طول انقلاب، اراذل و اوباش رژیم سفارت واقعی ما را غارت و آنجا را به آتش کشیده بودند (تمام پرسنل آمریکایی پیش از آن، سفارت را تخلیه کرده بودند)، بنابراین کارکنان سفارت ما در اتاق پذیرایی منزل «جین» اردو زده بودند. من از مشقتی و راهحلی که این دیپلماتهای شجاع آمریکایی یافته بودند، شگفتزده شدم. صدای شلیک گلوله از دوردست به گوش میرسید و فکر میکردم که این شلیک برای جنگ است یا جشن. به نظر میرسید کارکنان سفارت کاملا به این صداها عادت کرده بودند. در حالی که دست تکتکشان را میگرفتم، برای کار باورنکردنی و فداکاریشان از آنها تشکر کردم.
هواپیمای «سی -۱۷» با شیب تند و به سرعت طرابلس را ترک کرد. از ۹ ماه پیش که به دوحه رفتم و به رهبران خاورمیانه هشدار دادم که اگر آنان دست به اصلاحات نزنند، روند رشد منطقه متوقف خواهد شد، اتفاقات زیادی رخ داده بود.
در تابستان سال ۲۰۱۲، اولین انتخابات لیبی برگزار گردید. براساس گزارشات، علیرغم دغدغههای امنیتی، رایگیری به خوبی و تقریباً بدون بینظمی برگزار گردید. پس از گذشت بیش از چهل سال از عدم مشارکت سیاسی تحت حکومت قذافی، حدود ۶۰ درصد از مردم لیبی که قشر گستردهای از جامعه تشکیل میدادند، به پای صندوقهای رای رفتند و نمایندگان خود را انتخاب نمودند و پس از آن برای برگزاری جشن، به خیابانها آمدند.
به این فکر میکردم که چالشهای پیشرو، اکثریت قریب به اتفاق رهبران انتقالی - حتی آنهایی که دارای عزم راسخ بودند را - چگونه محک خواهد زد.
358
اعزام به خطرناکترین نقاط کره زمین
به این فکر میکردم که چالشهای پیشرو، اکثریت قریب به اتفاق رهبران انتقالی - حتی آنهایی که دارای عزم راسخ بودند را - چگونه محک خواهد زد. اگر دولت جدید میتوانست قدرت خود را تثبیت کند، امنیت را تامین نماید، درآمدهای نفتی را صرف بازسازی، خلع سلاح شبهنظامیان و بیرون راندن تروریستها کند، پس از آن بود که لیبی میتوانست شانس مبارزه برای ایجاد یک دموکراسی پایدار را داشته باشد. اگر هم این چنین نمیشد، در نتیجه کشور با چالشهای بسیار دشواری روبرو میگردید که امیدهای انقلاب برای تامین آیندهای آزاد، امن و مرفه را از بین میبرد. به زودی فهمیدیم که فقط مردم لیبی نیستند که در صورت شکست دچار محنت خواهند شد.
فصل هفدهم
بنغازی: زیر آتش حمله
در ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲، «کریس استیونز» سفیر آمریکا در لیبی و «سین اسمیت» افسر مدیریت اطلاع رسانی در حملهای تروریستی به ساختمان سفارتخانه در بنغازی لیبی کشته شدند. دو افسر سیا به نامهای «گلن دوهرتی» و «تایرون وودز» هم چند ساعت بعد در حمله به اطراف ساختمان سیا در آنجا جان باختند.
«سین اسمیت» پس از شش سال خدمت در نیروی هوایی به وزارت خارجه پیوسته و به مدت یک دهه در سفارتخانهها و کنسولگریهای ما در پرتوریا، بغداد، مونترال و لاهه خدمت کرده بود.
«تایرون وودز» برای دوستانش در گروه کماندویی «فوکهای نیروی دریایی» و بعدها در سازمان سیا به نام «رون» شناخته شده بود. او چندین ماموریت هم در عراق و افغانستان داشت. علاوه بر اینکه یک نظامی با تجربه بود، وجه تمایزی داشت و آن اینکه پرستار و پیراپزشکی دارای مدرک هم بود. او و همسرش «دوروتی» سه پسر داشتند که یکی از آنها تنها چند ماه پیش از کشته شدنش به دنیا آمد.
«گلن دوهرتی» معروف به «باب»، یکی از نیروهای ویژه موسوم به «فوکهای نیروی دریایی» و همچنین پیراپزشکی کارکشته بود. او هم به بعضی از خطرناک ترین نقاط کره زمین از جمله عراق و افغانستان اعزام شده و همیشه برای حفاظت از جان سایر آمریکاییها زندگی خود را به خطر انداخته بود. هم «تایرون» و هم «گلن» مهارت و تجربه خود را متعهدانه برای حفاظت از پرسنل سازمان سیا به کار گرفته بودند.
«کریس استیونز» سفیر آمریکا در لیبی یکی از این چهار نفر بود که من امتیاز آشنایی شخصی با او را داشتم. او دیپلماتی با استعداد و فردی فوقالعاده گرم و صمیمی بود.
وقتی در بهار سال ۲۰۱۱ از او خواستم تا ماموریت خطرناک ارتباط گرفتن با رهبر شورشیان در طول انقلاب لیبی را برعهده گیرد و پس از سقوط قذافی به عنوان سفیر به لیبی برود، بلافاصله پذیرفت. «کریس» خطرات را درک میکرد و میدانست کمک کردن برای وحدت کشوری به هم ریخته امری چالشی است اما از خطرات منافع حیاتی امنیت ملی آمریکا مطلع بود. تجربه طولانی او در منطقه و استعداد او برای دیپلماسی در شرایط شکننده، انتخاب او را کاملا طبیعی کرده بود.
359
انگار همین دیروز بود که...
از دست دادن این خدمتگزاران بیباک در هنگام ایفای وظیفه ضربهای خردکننده بود. به عنوان وزیر، مسئولیت سلامت نیروهایم در نهایت برعهده من بود و هیچوقت عمیقتر و بیشتر از آن روز احساس وظیفه نکردم.
اعزام سربازان دیپلماتیک کشورمان به مناطق خطرناک، یکی از سختترین انتخابهای کشورمان و رهبرانمان است که تاکنون اتخاذ کردهاند. تا حد زیادی بزرگترین غصه من آن روزها این بود که هیچیک از آنان سالم به خانه بازنگشتهاند. من غالباً به خانوادههایی که عزیزانشان را در حین انجام ماموریت از دست داده بودند، فکر میکردم. اهمیت این ماموریت و حقشناسی کشورمان از آنان ممکن بود کمی باعث تسکین شود، اما در نهایت هیچکدام از ما نمیتوانیم شفاهاً یا عملاً فقدان ایجاد شده را جبران کنیم.
حقیقیترین راه برای احترام گذاشتن به آنان عبارت است از بهبود تواناییهایمان برای حمایت از آنهایی است که کار آنها را متقبل شدهاند تا در نتیجه از وقوع چنین حوادثی در آینده جلوگیری شود.
از اولین روز کارم در وزارت خارجه، میدانستم که تروریستها میتوانند به هر یک از ۲۷۰ مرکز دیپلماتیک ما در سراسر جهان حمله کنند. این اتفاق بارها در گذشته روی داده بود و آنهایی که به هر قیمتی میخواهند به آمریکا حمله کنند هرگز دست از تلاش بر نخواهند داشت. در سال ۱۹۷۹، پنجاه و دو دیپلمات آمریکایی در ایران به گروگان گرفته شدند و ۴۴۴ روز اسیر بودند. در سال ۱۹۸۳ طی حمله حزبالله به سفارت ما و پادگان نیروی دریایی آمریکا در بیروت، ۲۵۸ آمریکایی و بیش از یکصد نفر دیگر کشته شدند. در سال ۱۹۹۸، در بمبگذاری سفارت ما در کنیا و تانزانیا دویست نفر از جمله دوازده آمریکایی کشته شدند. انگار همین دیروز بود که در کنار «بیل» در پایگاه هوایی «اندروز» شاهد مراسم بازگشت بازماندگان این حادثه به کشور بودم.
در مجموع، تروریستها شصت و شش پرسنل دیپلمات آمریکایی از دهه ۱۹۷۰ و بیش از یکصد پیمانکار و کارمند محلی وزارت خارجه را کشته بودند. تنها بین سالهای ۱۹۷۳ تا ۱۹۷۹، چهار سفیر در حملات تروریستی کشته شدند. از سال ۲۰۰۱، بیش از یکصد حمله به ساختمانهای دیپلماتیک وزارت خارجه در سراسر دنیا صورت گرفت و حدود بیست حمله مستقیم به دیپلماتهای ما انجام شد.
در سال ۲۰۰۴، مردان مسلح نه نفر از جمله پنج کارمند محلی را در حمله به سفارتمان در جدهّ عربستان سعودی کشتند. در ماه می۲۰۰۹، یک بمب کنار جاده ای، باعث کشته شدن «تری برینچ» معاون تیم کمکی انتقالی گردید. در مارس ۲۰۱۰، «لسلی انریکس» افسر کنسولگری بیست و پنج ساله ما در شهر «خوارز» مکزیک، در حالی که باردار بود به همراه شوهرش به ضرب گلوله کشته شد. در اوت ۲۰۱۲، سعید عبدالفتاح افسر سازمان «یو اس اید» در یک بمبگذاری انتحاری در افغانستان به قتل رسید. تا سال ۲۰۱۴، کشته شدن ۲۴۴ دیپلمات آمریکایی در حالی که در خارج از کشور مشغول خدمت بودند در تاریخ ملت ما ثبت گردید.
360
نتیجه به دوش کشیدن پرچم آمریکا
ماهیت دیپلماسی این است که باید در مناطق خطرناک، جایی که منافع امنیت آمریکا در وضعیت ناپایدار قرار دارد، انجام شود. ما مجبوریم که الزامات امنیت ملی را در برابر فداکاریهای مورد نیاز برای حفظ این منافع، سبک سنگین کنیم. به عنوان وزیر خارجه مسئولیت حدود هفتاد هزار کارمند برعهده من بود و دیپلماتهایی که در نتیجه به دوش کشیدن پرچم آمریکا در مناطقی که بیش از همه مورد نیاز بود، داوطلب پذیرش مخاطرات میشدند را عمیقاً میستودم. هر روزی که مردان و زنان وزارت امور خارجه وارد محل کار خود میشوند از کنار نام ۲۴۴ دیپلمات کشته شده که اسامی آنها بر روی مرمرهای لابی ساختمان «هری اس ترومن» هک شده، عبور میکنند. این کار، یادآوری دائمی خطراتی است که ناشی از نماینده بودن ایالات متحده در سراسر دنیاست. من از دوره وزارتم آموختم پس از حملات مهمی که علیه ایالات متحده صورت گرفت، درخواست کار برای خدمت در سرویس خارجی بیشتر شده است که این امر باعث دلگرمی من بود نه مایه تعجبم. مردم آمریکا میخواستند به کشورشان خدمت کنند حتی اگر این امر به معنای قرار گرفتن در معرض خطر باشد. هیچ سخنی نمیتواند شخصیت و فداکاری کسانی که نماینده کشورمان در سراسر دنیا بودند را بیش از این توصیف کند.
رویدادهای سپتامبر ۲۰۱۲ و انتخاب هایی که طی روزها و هفتههای پیش و پس از آن انجام دادیم به روشنی برخی از سخت ترین معضلات سیاست خارجی آمریکا - و خطراتی انسانی دلخراش هر تصمیمی که میگرفتیم را نشان میدهد. دیپلماتهای ما باید بین ضرورت توجه به شرایط دشوار و خطرناک و نیاز به سلامت و امنیت تعادل برقرار نمایند. به عنوان یک کشور، ما باید اقدامات بیشتری برای حمایت از آنها بدون منع کردنشان از انجام کارهای مهمی که دارند، صورت دهیم. وقتی که تحریکها میتوانند شورشهای ضدآمریکایی را در سراسر جهان موجب شوند و گروههای تروریستی پراکنده به توطئه برای حملات جدید ادامه دهند، بنابراین ضروری است تا درب سفارت خانههای ما حتی در چنین شرایطی به روی دنیا باز باشد. در نهایت این چالشها به این اصل اساسی منتهی میشود: آیا ما میخواهیم بار رهبری آمریکا را در زمانهای خطرناک به دوش بگیریم؟
بخشی از پاسخ این سوال مربوط به تحقیقات مستقل حول و حوش حملات بنغازی است که در آن یادآور شده است: «حذف کامل خطرات برای دیپلماسی ایالات متحده امکانپذیر نیست، به خصوص برای دولت آمریکا که لازم است در مناطقی حضور داشته باشد که ثبات و امنیت در اغلب موارد وجود ندارد و حمایت دولت میزبان گاهی به صورت حداقلی هم موجود نیست.»
در حالی که ما میتوانیم و باید برای کاهش خطرات کار کنیم، تنها راه حذف کامل خطر، عقب نشینی کامل و پذیرش تبعات خلأیی است که برجای میگذاریم. وقتی آمریکا غایب میدان باشد، افراطگرایی ریشه میدواند، منافعمان آسیب میبیند و امنیت ما در داخل کشور تهدید میشود. عدهای هستند که معتقدند عقبنشینی انتخاب بهتری است؛ اما من از آنها نیستم.
361
خدا آمریکا را بیامرزد!
عدهای هستند که معتقدند عقب نشینی انتخاب بهتری است؛ اما من از آنها نیستم. عقب نشینی چاره کار نیست و باعث نخواهد شد که دنیا جای امنتری باشد؛ قطعاً پا پس کشیدن در «دی.ان.ای» مردم کشورمان نیست. آمریکاییها به هنگام مواجهه با موانع و مصیبتها، همیشه سختتر و دقیقتر کار کردهاند. ما تلاش کرده ایم از اشتباهات خود درس بگیریم و از تکرار آنها اجتناب کنیم. ما از چالشهای پیش رو نمیهراسیم و این کاری است که باید ادامه دهیم.
وقایع سپتامبر آن سال در شرایطی اتفاق افتاد که آن را «مه جنگ» مینامیدند و اطلاعات آن به ندرت دریافت میشد. گزارشهای متضاد و ناقص، بیان آنچه که واقعاً در جریان بود را دشوار نموده بود، به خصوص اینکه این اخبار از هزاران مایل دورتر از واشنگتن واصل میشد. این اوضاع نامشخص خسته کننده، تا حدی ناشی از ادامه ناآرامی در لیبی بود. علیرغم بیشترین تلاش همه مسئولین دولت ما – از جمله کاخ سفید، وزارت خارجه، ارتش، نهادهای اطلاعاتی، اف.بی.آی، یک هیئت بررسی مسئولیتها و هشت کمیته کنگره – اما هیچگاه شفافیت کاملی درباره هرآنچه که روی میداد، وجود نداشت. بعید است تاکنون توافق کاملی بر همه آن چیزی که آن شب دقیقاً اتفاق افتاد یا اینکه چرا اتفاق افتاد، وجود داشته باشد. اما نباید این امر با فقدان تلاش به منظور کشف حقیقت یا سهیم کردن مردم آمریکا اشتباه شود. من از بسیاری از متخصصین حرفهای که به صورت خستگی ناپذیر در حدّ توان خود تلاش کردند برای همه سوالات پاسخی پیدا کنند، سپاسگزارم.
آنچه که در پی میآید بر اساس ترکیب تجارت شخصی و اطلاعاتی است که از روزها، هفتهها و ماههای پس از آن و به لطف تحقیقات جامع و به خصوص از کار هیئت مستقل بررسی به دست آمده است که مسئولیت تشخیص واقعیتها و استماع تمام انتقادات را بر عهده داشت. در حالی که اطلاعات غلط تاسفبار، گمانه زنیها و فریبکاریهای روشنی از سوی سیاستمداران و رسانهها وجود داشت، طی بیش از یک سال، گزارشات عمیقی از تعدادی از افراد و منابع مشهور، درک ما را از این وقایع گسترش داد.
صبح روز ۱۱ سپتامبر ۲۰۱۲ در حالی مانند هر صبح دیگر آغاز گردید که روزهای اندکی به اندازه این روز برای ما پر معناست. از سال ۲۰۰۱، هر یازده سپتامبری که فکرش را میکنم، روزی وحشتناک بوده است. حتی هنوز یک سال از نمایندگی من برای مردم نیویورک در مجلس سنا نگذشته بود که آن حملات ویرانگر به برجهای دوقلو رخ داد. آن روز که با فرار صدها نفر (از نمایندگان کنگره) از پلههای ساختمان کنگره آغاز شده بود و با ایستادن صدها نفر از اعضای آن روی همان پلهها و خواندن آواز «خدا آمریکا را بیامرزد»، در نمایشی وحدت بخش پایان یافته بود، تمرکز بی امان من برای کمک به بازیابی نیویورک و تامین امنیت آن علیه حملات آینده را شکل داد. در حالی که سیل این خاطرات در ذهنم مرور میشد، خانه را به قصد پذیرفتن وزارت خارجه ترک کردم.
362
یک ویدیوی پانزده دقیقهای التهابآفرین
پس از رانندگی کوتاه به مقصد دفترم، اولین کار مانند همیشه، دریافت خبرهای اطلاعاتی و تحولات امنیت ملی از جمله جدیدترین گزارشها درباره تهدیدات تروریستی سراسر دنیا بود. این اخبار هر روز به مقامات ارشد دولتی داده میشد و توسط تیمی از تحلیلگران حرفهای و متعهد اطلاعاتی آماده میگردید که شبکار بودند و قبل از طلوع آفتاب هر روز پیش از آنکه راهی واشنگتن شوند، مشغول تهیه اخبار بوده تا گزارشهای خود را به صورت شفاهی ارائه نمایند.
چند ماه گذشته، دوره آشوب خاورمیانه و شمال آفریقا بود. جنگ داخلی در سوریه در حال افزایش بود و پناهجویان به اردن و ترکیه سرازیر شده بودند. در مصر، قدرت گرفتن اخوانالمسلمین و تنشها با ارتش درباره آینده بهار عربی فزونی یافته بود. گروههای وابسته به القاعده در شمال آفریقا، عراق و شبهجزیره عربستان همچنان به تهدید امنیت منطقه ادامه میدادند.
در ۸ سپتامبر، یک ویدیوی پانزده دقیقهای التهابآفرین که ادعا میشد تبلیغ فیلمی به نام «بیگناهی مسلمانان» بود از یک شبکه ماهوارهای مصری که به طور گسترده در خاورمیانه در دسترس بود، پخش شد. بنابر چندین گزارش مطبوعاتی، این فیلم به «پیامبر اسلام توهینهایی کرده بود» و «تهمتهایی که اغلب توسط اسلامهراسان تکرار میگردد» را به نمایش گذاشته بود. بسیاری از بینندگان مصری به خشم آمدند و اینترنت هم آتش آن را شعلهور نمود، در نتیجه ناآرامیها در سراسر خاورمیانه و شمال آفریقا منتشر گردید.
گرچه این فیلم مطلقاً به آمریکا ارتباط نداشت اما اکثراً ما را مقصر میدانستند. سالگرد یازده سپتامبر، عنصر قابل اشتعال دیگری به وقایع اخیر اضافه کرد و مانند هر سال، مسئولین اطلاعاتی و امنیتی را وادار به احتیاط مضاعفی نمود. با این حال جامعه اطلاعاتی - آنچنان که بعداً به آن شهادت دادند - هیچ اطلاعات قابل اقدام خاصی در مورد تهدید علیه هیچکدام از مراکز دیپلماتیک ما در سراسر خاورمیانه شمال آفریقا مخابره نکرد.
همان روز از دفترم پیاده به راهرویی که «اتاق پیمان» (واقع در طبقه دوم کاخ سفید) در آن قرار داشتم رفتم تا در مراسم رسمی تحلیف «جین کرتز» که اخیراً از لیبی بازگشته و سفیر جدید ما در غنا شده بود، شرکت کنم. حدوداً همان موقع، در آن سوی نیمکره در قاهره، جوانان در حال تجمع مقابل سفارت مصر به عنوان بخشی از اعتراضات سازماندهی شده توسط رهبران تندروی اسلامی به دلیل آن ویدیوی اهانتآمیز بودند. جمعیت به بیش از دو هزار افزایش یافت که شعارهای ضد آمریکایی سر داده و پرچمهای سیاه گروههای جهادی را تکان میدادند.
برخی از تظاهرکنندگان از دیوار سفارت بالا رفتند، پرچم آمریکا را پاره نموده و آن را با پرچم سیاه جایگزین کردند. پلیس ضد شورش در نهایت سر رسید اما اعتراضات همچنان ادامه یافت. خوشبختانه هیچیک از کارمندان ما در این غوغا مجروح نشدند. خبرنگاران و سایر افرادی که در میان جمعیت معترض بودند با استفاده از رسانههای اجتماعی اظهارات خشمگینانهای درباره آن ویدیو ثبت کرده بودند. مرد جوانی گفت: «این واکنشی بسیار ساده نسبت به توهین علیه پیامبر ماست.» فرد دیگری اصرار داشت: «این فیلم باید فوراً ممنوع و بابت آن باید عذرخواهی شود.»
363
فتنهگر ساکن در یک کلیسای کوچک
این اولینبار نبود که تحریککنندگان از مواردی توهینآمیز برای برانگیختن خشم جهان اسلام که غالباً نتایج مرگباری هم داشت، استفاده میکردند. در سال ۲۰۱۰، «تری جونز» کشیش اهل فلوریدا اعلام کرد قصد دارد قرآن، کتاب مقدس دین اسلام را در نهمین سالگرد یازده سپتامبر بسوزاند. تهدیدات او توسط افراطگرایان بزرگنمایی و اغراق شد و به اعتراضات گسترده منجر گردید. در همان زمان، از این متعجب بودم که یک فتنهگر ساکن در گینسویل فلوریدا که کلیسای کوچکی داشت چگونه توانسته است این همه دردسر درست کند. اما تبعات تهدیدات او بیش از حد، واقعی بود. «باب گیتس» وزیر دفاع، شخصاً به جونز زنگ زد و به او گفت کارش جان سربازان آمریکایی و ائتلاف را در عراق و افغانستان به خطر میاندازد. جونز با توقف کارش موافقت کرد و سالگرد یازده سپتامبر آمد و سپری شد. سپس در مارس ۲۰۱۱، دوباره حرفهایش را تکرار کرد و یک نسخه از قرآن را سوزاند. ثابت شد که هشدارهای آگاهیبخش «باب» متاسفانه درست بوده زیرا اراذل و اوباش در افغانستان، دفتر سازمان ملل را به آتش کشیدند و هفت نفر را کشتند. در فوریه ۲۰۱۲ پس از آنکه سربازان آمریکایی در پایگاه هوایی بگرام افغانستان سهواً قرآن را سوزاندند، اعتراضات مرگبار مجدداً فوران کرد. چهار آمریکایی هم کشته شدند.
جونز پس از آن، به ترویج فیلم جدید اهانتآمیز نسبت به حضرت محمد(ص) کمک کرد و واقعا این خطر وجود داشت که تاریخ خودش را تکرار کند.
با وقوف به وضعیت تحولات قاهره، به کاخ سفید رفتم تا با «لئون پانه تا» وزیر دفاع و «تام دانیلون» مشاور امنیت ملی ملاقات کنم. وقتی به دفتر کارم بازگشتم، تمام بعدازظهر را با مدیران ارشد وزارت خارجه جلسه داشتم و گزارشات سفارتمان در مصر را در آن جلسه به دقت بررسی کردیم. «ان پترسون» سفیر ما در مصر که در آن موقع برای مشورت به واشنگتن بازگشته بود، با معاونش در سفارت ارتباط مستمر داشت و تلفنی مقامات مصری را تحت فشار قرار داده بود که اوضاع را کنترل کنند. وقتی خشونتهای بیشتر متوقف شد، همه ما نفس راحتی کشیدیم.
بعدا متوجه شدیم با آغاز حوادث در قاهره، «کریس استوینز» سفیر ما در کشور همسایه مصر یعنی لیبی سرگرم بازدید از دومین شهر بزرگ آنجا یعنی بنغازی بوده است.
پس از سفرم به لیبی در اکتبر سال ۲۰۱۱، اتفاقات بسیاری رخ داده بود. دو روز پس از اینکه لیبی را ترک کردم، سرهنگ معمر قذافی دستگیر و کشته شد. اولین انتخابات پارلمانی در اوایل جولای ۲۰۱۲، برگزار گردید و در ماه اوت، طی مراسمی دولت انتقالی قدرت را به کنگره عمومی ملی تحویل داد. «کریس» این مراسم را یکی از نقاط برجسته دوره خدمتش در لیبی میدانست. «کریس» و تیمش از نزدیک با رهبران جدید لیبی کار میکردند. آنها با چالشهای ایجاد دولتی دموکراتیک و تامین امنیت و خدمات در کشوری روبهرو بودند که چندین دهه استبداد آن را از همه چیز محروم کرده بود. جنگجویان شبهنظامی مانند کسانی که یک سال پیش در فرودگاه با من احوالپرسی کرده و کاروان خودروهایم را اسکورت کرده بودند باید تحت حاکمیت دولت مرکزی قرار میگرفتند.
364
جاهطلبیهای دون کیشوت
جنگجویان شبهنظامی مانند کسانی که یک سال پیش در فرودگاه با من احوالپرسی کرده و کاروان خودروهایم را اسکورت کرده بودند باید تحت حاکمیت دولت مرکزی قرار میگرفتند. سلاحها باید جمعآوری میشد، انتخابات سازماندهی میگردید و نهادها و جریانهای دموکراتیک باید ایجاد میگردید. برقراری قانون و نظم، هنوز یک مشکل واقعی بود.
در فوریه ۲۰۱۲، معاونم «تام نایدز» را به طرابلس فرستادم و سپس در ماه مارس، از عبدالرحیم الکیب نخستوزیر دولت انتقالی در واشنگتن استقبال کردم. ما به دولت لیبی پیشنهاد کمک برای تامین امنیت مرزها، خلع سلاح و ترخیص شبهنظامیان، ادغام مجدد جنگجویان در سرویسهای امنیتی یا شهری را ارائه کردیم. در ماه جولای، «بیل برنز» دیگر معاون وزیر خارجه سفر دیگری به آنجا داشت. من هم از طریق تلفن ارتباطم با رهبران لیبی را حفظ کردم، از جمله در ماه اوت با محمد یوسف المقریف رئیس کنگره ملی لیبی تلفنی صحبت کردم. همچنین اطلاعات جدید از همکارانم در واشنگتن و طرابلس درباره تلاش همه قسمتهای دولت آمریکا برای کمک به دولت جدید لیبی را دریافت مینمودم.
پیشرفتهای مقدماتی برای خلع سلاح، غیرنظامی کردن کشور، ادغام نیروها و همچنین تلاش برای جمعآوری و از کار انداختن سلاحهایی که در سراسر لیبی وجود داشت، صورت گرفته بود اما هنوز کارهای زیادی برای انجام دادن وجود داشت. متخصصان امنیت مرزی وزارت دفاع و وزارت خارجه با همتایان لیبیایی خود از نزدیک همکاری داشتند. در ۴ سپتامبر ۲۰۱۲ ما لیبی را عضو صندوق امنیت اضطراری جهانی کردیم. این صندوق که به ابتکار وزارت دفاع و خارجه ایجاد گردیده بود، محلی برای تجمیع منابع و کارشناسان برای رتق و فتق طیف وسیعی از چالشهای پیشروی دولت لیبی بود.
«کریس» در مرکز این فعالیتها قرار داشت و بهتر از هر کسی میدانست که چه میزان از چالشها در لیبی باقی مانده است. او روز دوشنبه، ۱۰ سپتامبر سفارت آمریکا در لیبی را ترک کرد و با هواپیما چهارصد مایل دورتر به بنغازی سفر نمود. بنغازی شهری بندری در دریای مدیترانه بود، بیش از یک میلیون نفر جمعیت داشت که اکثراً سنی و اقلیتهای آفریقایی و مصریتبار زیادی در آنجا ساکن بودند. ساختمانهای متنوع این شهر و ترکیبی از ساختمانهای قدیمی و پروژههای ساختمانی نیمهتمام، بازتابدهنده تاریخ فتح و درگیری حاکمان رقیب عرب، عثمانی و ایتالیایی و همچنین جاهطلبیهای دون کیشوتوار و طولانی رژیم قذافی بود که موجب فرسایش تدریجی این کشور گردیده بود. بنغازی کانون مخالفان بود. هم انقلاب سال ۱۹۶۹ که به دنبال آن قذافی به قدرت رسیده بود و هم انقلاب سال ۲۰۱۱ که او را از قدرت برکنار کرد، هر دو در این شهر آغاز شده بودند. «کریس» از زمان مسئولیتش به عنوان نماینده ما در شورای ملی انتقالی شورشیان که در طول قیام سال ۲۰۱۱ پیریزی شده بود، آنجا را به خوبی میشناخت و در مدت خدمتش بسیار مورد تقدیر و تحسین قرار گرفته بود.
سفرای آمریکایی برای سفر به شهرهای کشور محل ماموریتشان لازم نیست با واشنگتن مشورت کنند یا به دنبال تایید باشند. این کار به ندرت اتفاق میافتد. «کریس» هم مانند همه سفراء، براساس ارزیابی تیم امنیتی خود از شرایط موجود و همچنین نظر خودش تصمیم به سفر میگرفت.
, مترجم : حسین ارجلو